گفتنی ها

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها

امر کن بی خانمانت می شویم
راز بگشا محرمانت می شویم
تو سلیمان جهانی رهبرم
هدهد نامه رسان ات می شویم

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

مزار شهدا

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

پنجشنبه بود و من و مادر و پدر قصد زیارت اهل قبور را کردیم. طبق معمول اول از همه رفتیم سر مزار مادر بزرگم. خدا رحمتش کند. یک حس درونی می گفت انگار منتظرمان بوده است. فاتحه ای خواندم و بعدش هم سوره یاسین. نگاهی به اطراف کردم دیدم چندین مزار هست که صاحبانشان افراد جوان و گاهی نوجوان بوده اند که بر اثر حادثه فوت شده اند. واقعا که چقدر مرگ نزدیک و نابهنگام است و من چقدر فراموشکار!

بعد از آن رفتیم سر مزار عمویم که قبل از اینکه اصلا من به دنیا بیایم به شهادت رسیده بود. گاهی با خودم می گویم ای کاش زنده بود، آنوقت من یک عمو بیشتر داشتم.

و مزار شهیدی که در همسایگی عمویم بود. مثل همیشه مادرش بر سر مزار نشسته بود و با تسبیح سفیدش ذکر می گفت. خیلی کم پیش می آبد بر سر مزار عمو بروم و او را نبینم. وقتی نگاهش می کنم چهره مادربزرگم در ذهنم تداعی می شود. سلام می کنم و با لبخندی شیرین پاسخم را می دهد. برای پسرش فاتحه ای می فرستم و با لبخندی از من تشکر می کند و در پاسخ برای عمویم فاتحه ای می خواند. انگار مرا می شناسد. می داند فرزند کدام پسر مادربزرگم هستم. یادی از هم مادربزرگم می کند. حتما با مادربزرگم کلی خاطره دارد. همیشه باهم می آمدند سر مزار پسرهایشان و حتما کلی هم باهم حرف می زده اند. حرفش که با من تمام می شود دوباره سرش را پایین می اندازد و به ذکر گفتن مشغول می شود. دلم می خواهد باز هم کنارش بنشینم. برایم حرف بزند. آخر خیلی شبیه مادربزرگم هست این بانوی صبر و پایداری. از او اجازه می گیرم برای گرفتن عکس، با اکراه جواب می دهد، اما بالاخره توانستم راضی اش کنم.


همراه با پدرم از کنار مزار تک تک شهدا عبور می کردیم. به چهره پدرم نگاهی انداختم، حس کردم دارد تمام خاطرات گذشته را مثل برق و باد مرور می کند. گاهی بعضی از این خاطرات را به زبان می آورد. این رفیقم در خیبر شهید شد. آن یکی برای شهادتش آرزوها داشت. این یکی دوستم همان است که خاطره اش را برایت تعریف کردم. همان که آماد گفت: «آقا اجازه برجکمان کنده شد!»


پاسدار رشید اسلام، شهید رضا پورعابد

بالاخره باید می رفتیم. از کنار قبور می گذرم و با خودم می گویم بالاخره من هم روزی باید بروم زیر همین خاک ها. تصورش سخت است. نمی شود از کنار این انقلاب بزرگ زندگی به سادگی گذشت. ای کاش حداقل هر روز که از خواب بیدار می شوم یادم باشد که مردنی هم هست، قیامتی هم هست و خدایی که نظاره گر است.

و ای کاش روی قبر من هم قبل از نامم بنویسند شهید ...

۹۲/۱۱/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه فضیلت پور

نظرات  (۳)

۱۳ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۰۵ ســوز ستان
سلام . ایشالا شهید بشیم
پاسخ:
ان شاالله
۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۸ مصطفی سعیدفر
هر کس شهید نشود لاجرم خواهد مرد...

ان شا الله شهید بشیم...
پاسخ:
ان شاالله
۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۰ نجاردزفولی
با سلام وعرض ادب دوست عزیز وب زیبا و÷ر محتوایی داری والبته کم بی نظیر نه بلکه کم نظیر هست فقط میتونم بگم شهدا شرمنده ایم بروز هستم منتظر حضور سبزتان هستم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی