گفتنی ها

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها

امر کن بی خانمانت می شویم
راز بگشا محرمانت می شویم
تو سلیمان جهانی رهبرم
هدهد نامه رسان ات می شویم

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

برداشتی آزاد از فیلم شاتر آیلند

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۴:۲۷ ب.ظ

با دیدن فیلم سینمایی شاتر آیلند (Shutter Island) که از نمادهایی چون پرچم آمریکا، چشم جهان بین، آبلیسک، عقاب معروف و ... همچون دیگر فیلم های هالیوودی دیگر بی نصیب نمانده است؛ مرا به یاد فیلم اینسپشن می اندازد. تلقین آنچه من می خواهم به ذهن تو. شاید بگویید این دو فیلم هیچ ربطی به هم ندارند اما کمی صبور باشید و تحلیل زیر را بخوانید.

قبل از اینکه بخواهم نظر خودم را درباره این فیلم بگویم، چند نقد درباره این فیلم را خواندم. و متاسفانه متوجه شدم هیچکدام از نقدها پیام اصلی فیلم را متوجه نشده اند و به بیان دیگر بازی خورده اند.

و اما جریان فیلم اینگونه است که:

مارشال آمریکایی به نام تدی دنیلز (که لئوناردو دیکاپریو نقش او را بازی می کند) به دلیل اینکه درباره جریانات جزیره شاتر پرس و جو و کنجکاوی می کند و از آنچه که نباید مطلع می شود، باید از صحنه ی نظامی آمریکا حذف شود. اما به دلیل اینکه یک مقام نظامی است و نمی توان او را به همین راحتی حذف کرد دولت تصمیم می گیرد با انگ دیوانگی او را (که از اسرار آگاه شده) حذف کند! بنابراین سناریویی برای او طراحی می کنند که در آن مارشال ماموریت دارد در جزیره شاتر به دنبال زنی به نام راشل سولاندو بگردد که به شکل اسرار آمیزی مفقود شده است!

اما جزیره شاتر کجاست؟ و اسرار آن چیست؟

پاسخ این سوال در یک صحنه فیلم توسط همان راشل سولاندوی گم شده که در غاری در همان جزیره از دست ماموران جزیره فرار کرده است داده می شود. راشل سولاندو خودش رو اینگونه معرفی میکنه: قبل از اینکه بیمار اینجا باشم، اینجا کار می کردم، من یه دکتر بودم...؛

و بعد شروع به بیان واقعیت ها می کند: «وقتی بهت انگ دیوونگی بزنن بعد هرکاری بکنی دیوونگی محسوب میشه.» او به مارشال میگوید: «باهوشتر از چیزی هستی که به نظر میای و این اصلا چیز خوبی نیست!» این دو گزاره که تقریبا ربط مستقیمی به موضوع مکالمه ندارد و در واقع نتیجه نهایی مکالمه است که در ابتدای مکالمه بیان می شود! و در ادامه راشل می گوید: «من در مورد حمل داروهای روانپزشکی سدیم دار به این جزیره پرس و جو کردم، درباره عمل های جراحی که در این جزیره انجام میشه سوال کردم، تا حالا اسم عمل جراحی خارج کردن قسمتی از مغز رو شنیدی؟ روی سر بیمار دستگاه شوک الکتریکی می ذارن، بعد با یخ شکن از طریق چشم تعدادی از عصب ها رو خارج می کنن، اینطوری بیمارها رو مطیع خودشون می کنن، سربراهشون می کنن، این وحشیانه است، بی وجدانیه!» و بعد درباره کنترل کردن مغز انسانها صحبت می کند و این بخش از مکالمه دقیقا همان چیزی است که مرا به یاد فیلم اینسپشن می اندازد: «اگه بتونی مغز کسی رو کنترل کنی چه اتفاقی می افته؟ انسانی می سازی که عشق و دلسوزی رو درک نمی کنه... کره شمالی ها روی زندانی های جنگی آمریکا این کار رو کردند، اونها سربازها رو به خیانتکارهایی تبدیل کردند که کارهایی می کنند که هیچ انسانی انجام نمی ده. رسیدن به چنین نتیجه ای سالها زمان می بره، پنجاه سال بعد مردم برمیگردن و به اینجا نگاه می کنن و میگن همه چیز از اینجا شروع شد. نازی ها از یهودی ها استفاده می کردند، شوروی از زندانی هاش در گولاک، و ما روی بیمارها آزمایش کردیم در جزیره شاتر.»

همه معماهای فیلم در این مکالمه حل می شوند. راشل واقعیت های دنیای کنونی را بیان می کند، عمل جراحی روی مغز انسان ها همان تسخیر فرهنگ همه ی ملتها ست که از راه چشم و بوسیله ی یخ شکن که همان رسانه است انجام می شود. (در این فکرم که چرا رسانه را به یخ شکن تشبیه کرده اند) و بخش هایی از مغز را بیرون می آورند، این بخش ها همان قوه ی تحلیل مسایل و بصیرت است. آنها از طریق رسانه های خود بصیرت را از مردم می گیرند و مردم را مطیع و سربراه خود می کنند.

در پایان این فیلم می بینیم که یکی از مسئولین این تیمارستان به مارشال می گوید ما روی این پروژه خیلی هزینه کرده ایم و اگر تو با ما همکاری نکنی پروژه شکست می خورد و هزینه ها بی توجیه می ماند! و از مارشال خواهش می کند که با آنها همکاری کند. بعد به ذهن مارشال گزاره هایی  را تلقین می کند که مارشال باید آنها را بپذیرد. و به عنوان گذشته ی خودش در ذهن خودش جانشنین واقعیت های پیشین کند، از جمله اینکه او نامش تدی نیست و زنی داشته که بچه هایش را کشته و خودش هم زنش را به قتل رسانده و دچار اختلالات روانی است و به همین دلیل است که در این جزیره زندانی است. در فیلم نشان داده می شود که مارشال در ظاهر نشان می دهد که پروژه آنها موفقیت آمیز بوده است و دروغ های تلقینی را پذیرفته است. ظاهرا مارشال مجبور است این کار رو بکند در حالیکه واقعیت را می داند. قبلا راشل به او گفته بود که همه این موضوع را می دانند اما هیچ راه فراری از این جزیره وجود ندارد. مجبوری بمانی و با همه چیز بسازی و بسوزی و هیچ راه دیگری وجود ندارد.

این همه چیزی است که می خواهند به انسان ها القا کنند: شما چه بدانید که تحت سیطره ی نظم نوین جهانی هستید و چه ندانید ، مجبور هستید با این سیستم کنار آمده و آنرا بپذیرید. این همان چیزی است که به مغز انسان ها می خواهند القا کنند!

در مکالمه ی افشاگرانه ی مارشال و راشل شوروی و کره ی شمالی که دشمنان قدیمی آمریکایی هستند مورد غفلت قرار نگرفته اند. و آنها را افرادی خشن و بی وجدان معرفی می کنند. همچنین نازی ها که دشمنان یهودی ها هستند. و این وسط کارگردان از مظلوم نمایی اسرائیلی ها هم غافل نمی شود. چرا که بازهم داستان قدیمی مظلومیت یهودی ها که توسط نازی ها مورد ظلم قرار گرفتند یادآوری می شود. می خواهند انقدر این موضوع را تکرار کنند تا بالاخره همه باورش کنند.

نظرات  (۳۴)

سلام. من خیلی این فیلم رو دوست دارم اما تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم.
به روزم...
پاسخ:
سلام، ای کاش نظرتان را درباره این فیلم اینجا بیان می کردید. 
۱۸ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۰ میلاد رضایی
چرا انقدر بافندگی میکنید؟!
اینجوری که شما توی آثار دقت میکنید اگر تو سخنرانی های احمدی نژاد یا فیلم های سلحشور هم دقت کنید نشون از فراماسونری پیدا میکنید.
یعنی وقتی فیلم رو دیدید اصلا به برش های دوربین یا ایهام انتهاییش توجه نکردید؟
صرفا دیدید که یه نشون از فراماسونری پیدا کنید؟

پاسخ:
انتهای فیلم که اصلا ایهام هم نداشت، نشان می داد که با اینکه بعضی افراد می دانند که تحت سیطره عده ای خاص هستند ولی به برنامه های آنها تن می دهند چون مجبور هستند و هیچ چاره ی دیگری ندارند. این یک جور القای ناامیدی در افراد است، اینگونه به همه انسانها می خواهندالقا کنند که: «شما درمقابل قدرت جهانی هیچ اراده ای ندارید و توان انجام هیج کاری را ندارید.»!!!
درحالیکه اینگونه نیست، همه می دانند تعداد کسانی که خود را قدرت جهانی می دانند در مقابل توده های مردم بسیار اندک است، همانطور که در جنبش 99 درصدی در اروپا  مشاهده می کنید افراد خود را 99 درصد می دانند، و واقعا هم درست است.
آقای میلاد رضایی هیچ خبری از بافندگی نیست. بر خلاف سایر نقدهای این فیلم ، علاوه بر دلایل این نقد یک دلیل بسیار واضح برای توهم نداشتن "تد" وجود دارد و آن دروغ روانپزشک در اتاق فانوس دریایی است. جایی که بیان کرد شما دو سال است که بیمار من هستید در حالی که فیلم به وضوح به ما نشان داد که کمتر از چند هفته پیش تد وارد جزیره شد و نمی خواهید بگویید که سکانس های کشتی و ورود به جزیره هم توهم بود؟! از دیگر سو ، دستگاه ضبط صدا در اتاق فانوس دریایی و اصرار آن افراد به شنیدن اقرار "تد" را چگونه توجیه میکنید؟ دلایل دیگر بسیاری نیز هست که در این نقد بیان شده و آن را تکرار نمیکنم. با تشکر از نقد ارزنده تان نکته کوچک دیگری که شاید بد نباشد که بیان شود این است که فرار از این نظم نوین جهانی به قیمت انزوا و اختفا و زندگی در احتیاطی همیشگی و فرساینده و در خفا تمام میشود ، چنانچه راچل گمشده آنگونه زندگی میکرد...
پاسخ:
از اضافه کردن نکات تکمیلی بسیار متشکرم.
سلام. بسیار عالی. خوشحالم -بدون اغراق - از اینکه جوانانی مثل شما همشهری من هستند
پاسخ:
شما لطف دارید.

قسمت ورود کشتی به جزیره و یا دستگاه ضبط صوت هم میتونه یک قسمتی از پرداخته های ذهنی تد بوده باشه... ینی وجود این سکانسها لزوماً بمعنای تایید عدم مشکل روانی تد نیست. حتی زمان اقامت دوساله یا چند هفته ای هم  در اون اسایشگاه  بطور صریح  قابل اقتباس نیست!!

در جایی که تک با شک امپول رو وارد بازوی پزشک میکنه و فرار میکنه در حالیکه بعدا دوباره اون دکتر بدون هیچ خدشه ای در سکانسای بعدی ظاهر میشه واین ینی اون دارو بی خطر بوده و شک تد بی مورده!!!!!

نقدت خیلی خــــــــــــــوب بود
ایول
دیدگاه شخصی شما در نقد زیباست ولی ....
دوست عزیز، خود شما هم دچار اسکیزوفرنی شدی.
تمام این مطالب برداشت هایی کاملا شخصی و ریشه گرفته از توهم توطعه هستش.
بنظرم شما در دسته کسایی قرار می گیری که به پرستش و تحسین سینمای ده نمکی می پردازند و همچین برداشت آزادی از شما بعید نیست.


پاسخ:
منم نوشتم برداشت شخصی، چیز دیگه ای ننوشتم. البته شما هم از اون دسته ای هستی که به لالایی موسیقی افسونگر شیطان به خواب خرگوشی فرو رفتی و حرفهای دیگران را تکرار می کنی و یکی از حرفهایی که تکرار می کنی همین توهم توطئه (یا به قول خودت توطعه) است.
مانعت نمیشم ازینکه اینجوری انتقاد کنی، اشکالی نداره، بذار عده ای از اطرافیانت توهم توطئه داشته باشن به شما که آسیبی نمیرسه، کمترین حسنش اینه که اگه تو تو خواب غفلت بودی بالاخره یکی هست که مواظبت باشه. پس سعی کن به اطرافیانت توهین نکنی، خدا رو چه دیدی! شاید روزی کمکت کنند و شاید روزی نجاتت بدن.
نقدت بسیار زیبا بود خوشحالم کردی دمت گرم اینجوری بش نگاه نکرده بودم نقدت باعث شد بعضی از معماها در ذهنم حل بشه

با تشکر از نقد خوبت دوست عزیز 

در تکمیل صحبتات اضاف کنم در ابتدای فیلم قبل از سکانس حالت تهوع تدی در کشتی سال رو 1954 اعلام می کنه سپس ضمن صحبت های تدی با دکتر تیمارستان اینو مطرح می کنه که تو زنت رو سال 1952 کشتی 

اگه این موضوع صحت داشته باشه این باید پس از همون سال 1952 وارد جزیره بشه نه 1954 که 

پاسخ:
این که تدی زنش رو کشته فقط یک القای ذهنیه. وگرنه اون زنش رو دوست داشت و اونو نکشت.
نقدتون خوب بود ولی من از جای دیگه نقدیرو خوندم ک اون ب نظر دقیقتر بود توی اون نقد تد رو بیمار میدونستن و همه ی این کارا رو انجام دادن تا تد بیماری دو شخصیتیش خوب بشه اون درواقع داشت دنبال خود گمشدش میگشت اون صحنه توی غار توهم تد بود ولی بقیه چیزا همه ساختگی بود تا تد خودشو بشناسه بازم دقیقترش توی سایتا هس ولی نقد شمام خوب بود ممنون:))
پاسخ:
ممنونم
سلام من بعد از دیدن فیلم گیج شدم البته فکر میکنم که باید اینجوری باشه تا فیلم تاثیرش رو گذاشته باشه نقدتون خوب بود اما به نظر من این فیلم بیشتر جنبه سیاسی داره و اونم راجع به یهودیا و اون جسدهای یخ زده است و در بین اون خاسته ذهن بیننده رو درگیر کنه و یه جوری القا به بیننده بده که هر چیزی هم واقعیه و در عین حال توهم اما در کل فیلمش خوب بود ممنون
۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۵۲ موسیقی یعنی پرواز و آرامش روح
سلام ...من تحصیلاتی در مورد سینما ندارم و خیلی تخصص خاصی هم در نقد و بررسی سینما ندارم و ادعایی هم در این زمینه نمی کنم چون تخصص ام و تحصیلاتم در زمینه موسیقی هستش اما چون خیلی ساله که فیلم نگاه می کنم و علاقه زیادی به سینما دارم یه چیزایی سرم میشه در مورد این فیلم و نقد و بررسی شما و دوستان عزیز و یه بررسی کوچیک در مورد شما و اصلاعات وبلاگتون بله کاملا متوجه شدم پشت این شخصیت شما و حرفای شما چه ایدولوژی و اندیشه مقاومتی وجود دارد خوب از اوجایی که به خاطر شغلم و علمم که در زمینه ی یک کار حرام چه در نمایش چه در اجرای تمرینی (البته از نظر شما و همفکران شما ) موسیقی و ساز زدن رو میگم خانم فاطمه که علاقه زیادی هم به اسمتون دارید . مجبور بودن با افراد زیادی مثل شما به خاطر شغلم مناظره و مناقشه کنم . در مورد نقد این فیلم البته منظورم نقد شما که خیلی چیز پیچیده ام نبود فیلم کاملا منظورش اینه که هر مهره در صحنه ی زندگی سیاسی یک تاریخ انقضا داره که هر وقت تمام میشه و منظور از تمام شدن تاریخ انقضا که منافع شاه و اطرافیانشو داره به خطر می اندازه باید به طرقی خذف و پاک بشه در زندگی واقعی هم مارشال هایی بودن که جنایت های زیادی رو انجام دادن و به پشیمون شدن در نتیجه موجب تبدیل شدن به مهره ی سوخته شدند. صحبت را کوتاه کنم به قول یه شعر قدیمی چرا انقدر دور ایستاده ای جلوتر بیا و وافعیت رو از نزدیک ببین.  خوب واقعیت نزدیک یعنی مملکت و حکومت که در آن هستیم که در قالب سینما مارشال هایی بودن که سوخته شدن و خذف شدند...مثل
سعید امامی ها و صادق خلخالی ها که دست راست نقش اول های بازیهای سیاسی بودند بعد از جنایت ها و قتل های زنجیره ای یکدفه دیوانه شدند و خودکشی کردند یا اتفاقی موردند...... و خیلی مارشال های دیگر که خانم فاطمه که اول مسلمان هستید بعد ایرانی بهتر از من می دونید.......................البته میدونم و علاقه ی زیادی به شخصیت هایی مثل شما دارم که مشت و جوابی محکم برای من دارید از همان مشت هایی که با آتش زدن پرچم یه مردم و کشوری مثل آمریکا دارید......................
پاسخ:
جالبه که به کسانی که نظر ناخوشایندی نسبت به علاقه مندی ها و اعتقادات شخصی شما دارند علاقه دارید یا از شخصیتشان خوشتان می آید. ولی اصولا من معتقدم هرکسی باید تکلیفش با خودش روشن باشه. بگذریم. درباره پاراگراف آخر هم باید بگم منم خیلی دوست دارم برای همگان روشن بشه که معمای قتل های زنجیره ای رو چه کسی طرح کرد و چه کسانی و با چه اهدافی پشت قضیه بودند. متاسفانه جامعه ی ما خیلی وقتها ظرفیت پذیرش واقعیت ها رو نداره. حوصله بحث سیاسی رو ندارم. بنابراین بی خیال
اما نکته ای دیگه اینه که بنده در تیتر این مطلب نوشته ام برداشتی آزاد از فیلم شاتر آیلند. مفهومش اینه که مطلبی که نوشتم نقد نیست، و فقط و فقط برداشت شخصی خودم از فیلم هست. و همونطور که برداشت شما از فیلم برای من محترم هست انتظار دارم که برداشت شخصی من هم برای شما محترم باشه. البته شما رو نمی گم ولی اگر برید و نظرات ذیل این پست رو بخونید مشاهده می کنید که بعضی ها چه برچسب هایی که به ما نچسبانده اند. و چنان از این فیلم به دفاع پرداخته اند که انگار این فیلم را خودشان ساخته اند!!!
این فیلم هم می تواند اهداف و منظور های نزدیک و دور داشته باشد. منظور نزدیک این فیلم همین است که شما گفتید. اما ای کاش به مکالمه ی آن زن فراری که در غار زندگی می کرد با آن مارشال (که به قول شما قرار بود از صحنه سیاسی حذف شود) هم دقت می کردید. سوالم اینجاست که اگر تنها برداشت ممکن از این فیلم همان است که شما گفتید، هدف از حذف یک زن پزشک از صحنه چه می تواند بوده باشد؟ مگر یک زن پزشک چه خطری برای دستگاه سیاسی یک کشور می تواند داشته باشد؟
از اینجا به بعد خطاب به شما نیست:
اگر به حرفهای من نقد دارید بهتر است بجای برچسب زدن ها و تمسخر کردن ها با دلیل و حرف منطقی ایراد بگیرید.
یعنی یه بچه ام می فهمید که دی کاپریو مشکل روانی داره. ریدید با این نقدتون. کاملا تو اون سکانسی که رفته بود قسمت سی و رفتار نامتعادلش مشخص بود
Ablahhhhhhhh
این فیلم رو جدا از نقدهای زیر لایه و چند لایه ایش دقیقا به اینصورت ساخته و پرداخته شده که میسه گفت تمامی افرادی که این فیلم رو دیدند به دو گروه تقسیم میشند 50 50
عده ای معتقد به بیمار بودن دیکاپریو در فیلم و عده ای به سالم بودن و شیاد بودن مسیولان تیمارستان
من تابحال با حدود 20 نفر دراین مورد بحث کردم و حتی در نقدها و تحلیلهای اینترنت هم اینرو دیدم
این بحث دقیقا مثل تست روانشناسیه ذهنه که میگه این شکل کدوم وری میچرخه، بعضیراستگرد و برخی جپگرد میبیننش، ولی من هردوطرف رو میبینم
من هم تد رو روانی و هم سالم میبینم یعنی فیلم با دیالوگ بحث برانگیز آخرش برای من دو پایان داره
پاسخ:
ممنون از این اشاره ظریف. بسیار هوشمندانه بود. آفرین
به نظر من این فیلم رو ی جوری ساختن که هر کسی بتونه هر جوری که دوس داره تحلیلش کنه ولی نظر من ایته که تد روانی نبود...
تو فیلم از یه جایی به بعد شروع کردن به این که به تد بقبولونن که دیوونس... مثلا اونجا که تد بعد از بیرون اومدن از غار با روانشناسه صحبت میکنه و بش میگه ما بر میگردیم و روانشناسه تو جوابش میگه منظورت از ما کیه؟ تو تنها اومدی...
ولی خب کم کم منم این فکرو کردم که شاید روانی بوده تد تو اون سکانسای تو فانوس دریایی و بعد که از رو تخت بلند شد... ولی چیزی که باز منو به نظر اولم مبنی بر روانی نبودن تد برگردوند آخرین حرفی بود که تو فیلم زد :
"میدونی اینجا منو به فکر فرو میبره... کدوم بدتره؟ زندگی مثل یک هیولا یا مردن مثل یک مرد خوب"

البته اینم در مورد اون مکالمه تو غار اضافه کنم که همونطور که میدونید ساختن سربازایی بدون وجدان و بدون هیچ گذشته ای و سربازایی بی روح که هر کاری که ازشون بخوای بدون لحظه ای فکر انجام بدن رو شروع کردن... از طریق DNA و بعید میدونم تا الان بش نرسیده باشن...
پاسخ:
ممنون از این نکته پردازی، همین نکاتی ریزی که نظر شما رو جلب کرد برای من هم جالب توجه بود، همچنین مکالمه هایی که رد و بدل شد.

این نقد رو تو یه وبلاگ خوندم. نسبت به چیزی که شما نوشتید منطقی ­تر به نظر میرسه.

در ابتدا باید توجه داشت که چنانچه فیلم را برای بار دوم تماشا کنید تمام رفتارهای تدی دانیلز غیر عادی ست و به افراد روان پریش شباهت دارد. دارویی که ادعا می شود تا به حال به او داده شده کلروپرومازین است که برای درمان سایکوز به کار می رود.

ورود تدی به جزیره از آنجا آغاز می شود که او به همراه چاک در کشتی است. سوال اینجاست که اگر او واقعاً یک مارشال است چرا نام همکارش را به یاد ندارد و اصلاً او را تا قبل از این سفر ندیده است؟ در بین پزشکان زندان نیز ظاهراً بحثی در مورد درمان پذیر بودن یا نبودن تدی دانلیز در بین است (جایی که او به جلسه خصوصی شان وارد می شود را یادآور می شوم) و البته دکتر کاولی (بن کینگزلی) چرا باید چنین بیماری را چنان برای به خاطر آوردن حقیقت گذشته اش رها کند تا اتوموبیلش را هم آتش بزند؟

خاطرات او از جنگ جهانی دوم و رفتاری که با سربازان آلمانی تسلیم شده داشته اند می تواند دلیلی بر رفتار جنون آمیز او و پناه بردن ثانویه اش به الکل بوده باشد (و دقت داشته باشید که این رویاهای او چیزی نیست که بتواند توسط پزشکان در ذهن او ایجاد شود.).

زندگی اندرو لیدیس پس از فاجعه جنگ جهانی و سپس الکلی شدن و از دست دادن بچه ها و به قتل رساندن همسر دچار یک شوک بزرگ می شود؛ شوکی که باعث انکار همه گذشته، و در عوض فرافکنی به صورت انداختن تقصیر مرگ اعضای خانواده به گردن شخصیتی دیگر می شود. در واقع گناه و ضربه ناشی از آن باعث به وجود آمدن حالت شبه روانی در او شده است. او شخصیتی را مسئول مرگ همسر و فرزندانش قلمداد می کند و در ادامه با ساختن شخصیتی خیالی (مریض شماره 67) سعی می کند در ذهن خود به دنبال مقصر ماجرا بگردد. این نوع خود فرا فکنی یکی از مهمترین مسائلی ست که در روانشناسی و روانکاوی مورد بحث قرار گرفته است.

دقت کنید که تدی دارد به دنبال بیمار شماره 67 (در ادامه ماجرا مشخص می شود که خودش است) می گردد! حالت عصبی نگهبان ها را وقتی از کنار اندرو رد می شوند را ببینید؛ او را از قبل می شناسند و می دانند الان در چه وضعیت خطرناکی است.فرد مصاحبه شونده در مورد فرار بیمار شماره ۶٧ هم در موقعیتی به اندرو می گوید (برایش می نویسد): "فرار کن". او می داند که اندرو در آزمایشی ست که می تواند به مکان های مختلف برود و حالا فرصت فرار نیز خواهد داشت.

صحبت های نگهبانی که اندرو را از کنار جزیره به مکان اولیه باز می گرداند همه نشان از آشنایی قبلی نگهبان با او دارد. او خشونت را جزئی از انسان می داند و می خواهد از اندرو حرف بکشد. سیگار و قرص هایی که او مصرف می کند بنا به گفته پزشک خیالی ذهن اندرو قرص هایی برای تغییر افکار و ایجاد کننده رعشه ها و سردرد نیستند (پزشکان مجبورند به او بگویند که انگار میگرن دارد). در واقع این ها پلاسبو (دارو نما) هایی برای جدا کردن اندرو از داروهایی ست که تا به حال برای آرام نگه داشتن او به او می خورانده اند و در واقع اندرو حالا در "سندرم ترک" (Withdrawal syndrome این دارو ها دچار عوارض سردرد و هالوسینیشن (تصاویر غیر واقعی و صداهای غیر واقعی که می بیند و می شنود) که از علائم عادی افراد دچار سایکوز یا اسکیزوفرنی است.

علاوه بر این­ها در سایت Screen rant مطلب جالبی خواندم: آتش و آب دو نماد متضاد هم هستند. جایی که اندرو آتش می بیند زمان فرار او از واقعیت و وقتی آب می بیند زمان رویارویی او با واقعیت است (مکانی که در آن فرزندان و همسرش را مرده می یابد). آتش را در زندان شماره 3 و در پیدا کردن شخص غیر واقعی مقصر و همچنین در مکان پیدا کردن پزشک (دکتر سولاندو) در غار داریم که زمان فرافکنی اوست. او در حال طرح تئوری خیانت و اجرای عمل های پیچیده در جزیره (در فانوس) است. پزشکان (شیهان و کاولی) می خواهند به او این اجازه را بدهند تا با گشتن در جزیره بفهمد که چنین تئوری اشتباه است.

 Teddy Danielsدر واقع شکل به هم پیچیده ای از همان نام واقعی او یعنی Andrew Laeddis است. این فرافکنی ناخودآگاه شخص به گونه ای است که به طور کامل تمام آدرس ها را از ضمیر خود پاک نمی کند و همیشه راهی برای بازگشت به حقیقت باقی می گذارد. حتی نام Rachel Solando  نیز تحریف شده نام Dolores Chanel  (نام همسر اندرو) است. در عین حال نام کوچک این پزشک خیالی نام کوچک فرزند کوچک و محبوب اندرو نیز هست.

چطور ممکن است زندانی با این امکانات و با افرادی به این خطرناکی دارای سیستم برق جبرانی نباشد و موقع از کار افتادن سیستم مراقبت (برق حصارها) اندرو بتواند به بخش C که همیشه از آن به عنوان مکان ممنوعه یاد می شد وارد شود؟ آن هم در حالی که یکی از نگهبان ها هم او را در حین ورود می بیند و مانع او نمی شود!

در واقع این بخش های A تا C مراحل ضمیر ناخودآگاه اندرو (انسان) هستند. هر چه بیشتر در آن فرو می رود بیشتر به چیزهایی برمی خورد که می­خواهد مخفی کند. اندرو بر خلاف بقیه بیماران آزاد است تا به قسمت های مختلف جزیره برود و البته تمهیداتی هم برای این مسیر دیده شده (مثل خالی نگه داشتن تفنگ نگهبانان) و اما اشکالاتی هم در این بین به دلیل سوابق نظامی اندرو پیش میاید (مثل آتش زدن اتوموبیل کراولی)

مسئله مهم اما پایان بندی فیلم است: اندرو با جمله ای که می گوید خیلی ها را به اشتباه می اندازد: مردن مثل یک انسان خوب بهتر از زندگی مثل یک هیولاست. این جمله خطاب به چاک نیست! خطاب به خودش است: او در روز قبل واقعیت را دریافته و حالا می داند که اندرو لیدیسی است که همسرش را کشته، او حالا دوباره تصمیم می­گیرد به جای اینکه با این ذهن پریشان و احساس گناه زندگی کند به نوعی مرگ مصنوعی (برداشته شدن قسمت مهمی از مغز، به نوعی که خاطرات گذشته اش پاک شوند) را انتخاب کند.

 

طولانیه ولی این رو هم بخونید.

دلوریس چانال در زندگی واقعی همسر مارشال اندرو لیدیس ، مارشال باسابقه و خوشنامی است که در جنگ جهانی دوم نیز شرکت داشته . دولوریس به بیماری شیزوفرنی حاد مبتلاست . او افسردگی شدید دارد و بسیار متمایل به خودکشی است و چند بار نیز اقدام به خودکشی کرده است و اگرچه حال و روزش را برای همسرش بارها گفته اما لیدیس هم به سبب شغلش و هم به خاطر بک گراندهایی که در زندگی گذشته اش داشته و هم چنین پناه بردنش به الکل برای فراموشی خاطرات بد گذشته ، به نوعی بی خیال این مهم می شود که همسرش را برای درمان به کلینیک بفرستد و یا حداقل بیشتر در منزل بماند و از بچه ها مراقبت کند . ا ز اینرو وقتی برای اولین بار دولوریس اقدام به خودکشی می کند و خانه شان را به آتش می کشد ، لیدیس بازهم چشم هایش به حقیقت گشوده نمی شود . حقیقتی که ثابت می کند ، همسرش بشدت بیمار است و به همین دلیل یک خطر بالقوه برای سلامتی خودش و سه کودکش به شمار می آید .تنها کاری که لیدیس پس از آتش سوزی انجام می دهد ، تغییر منزل است . آنهم به بدترین جای ممکن. آنها به شمال بوستون می آیند و در منزل ساحلی کنار مرداب ساکن می شوند . جایی که جز سکوت محض و تنهایی چیزی برای دولوریس ندارد . اما لیدیس با بهترین نیت و از آنجایی که حقیقتا عاشق دولوریس است به این تفییر مکان رضایت داده اگرچه بازهم اشتباه کرده و حقیقت وارونه را دنبال می کند. به زعم او این مکان برای همسرش آرامش به ارمغان خواهد آورد . اما 8 ماه پس از این تغییر مکان در بهار 1952 این خانه ساحلی و آن مرداب پشت خانه قتلگاه سه کودک آنها نام می گیرد .

جایی و زمانی که حقیقت به تلخ ترین وجهی خودش را به مارشال اندرو لیدیس نشان می دهد . جدای از این در همان بعدازظهری که دولوریس بچه ها را در دریاچه غرق کرده بود برای اولین و آخرین بار ؛ جنون و نفرت لیدیس را توامان شاهد است . لیدیس بعد از 10 روز که در ماموریت بوده به خانه می آید و با چیزی روبرو می شود که هرگز تصور نمی کرده . جنازه های بچه هایش هنوز روی آبند . اینجا جنون، عشق همیشگی لیدیس نسبت به دولوریس را زیرپا له می کند و برای چند ثانیه ای ، نفرت نیز به کمک این جنون سیاه می آید و کاری که نباید بشود رخ می دهد .

لیدیس در زمانی که جنون و نفرت بر او غلبه کرده اند ،دولوریس دوست داشتنی اش را با تیر می زند و او را می کشد . این شلیک به نوعی نقطه آغاز حکومت جنون بر قلب و روح لیدیس می تواند باشد و از طرفی نقطه آغاز حکومت حقیقت وارونه بر وجدان او نیز هست . لیدیس در ورطه نخست ، در ذهنش و در قلب و روحش دولوریس را از هرگونه اتهامی مبرا می سازد ، در ذهنش او را قربانی یک حادثه آتش سوزی انگار می کند و بازهم در ذهنش قاتل را نیز شکل و شمایل می بخشد و قاتل کیست ؟ اندرو لیدیس . نام حقیقی خودش . به زعم او دولوریس قاتل بچه هایش نیست . خود او قاتل کودکانشان است . چرا که به بیماری همسرش علیرغم حرفهای دولوریس و دوستان و نزدیکان توجهی نشان نداده و او مسبب تمام اتفاقاتی است که پس از این روی داده . او در همان بهار 1952 به جرم قتل همسرش دستگیر شده و از همان لحظه دستگیری تا زمانی که زندان بوده و یا در هنگام پیگیری پرونده اش در دادگاه همان روالی را طی کرده که دقیقا در لحظه ی شلیک به دولوریس اتخاذ کرده بود . او در ذهن و روح و روانش نامش را به تدی دنیلز تغیییر داده ، و بر همین اساس حقایق وارونه را دنبال کرده ....

 در سکانس آخر ، حقیقت وجودی لیدیس برای تماشاگر رو می شود . او خودش بیمار شصت و هفتم است و تمام این برنامه طی این دو روز نمایشی بوده که دکتر کاولی و دکتر شیهان ترتیب داده اند تا بیماری دوشخصیتی و شیزوفرنی او درمان شود با این حال جمله پایانی او مثل صاعقه به تماشاگر می خورد : اگر آدم بتواند مثل یک هیولا زندگی کند و یا بتواند مثل یک مردخوب بمیرد ، کدام را با ید انتخاب کند ؟ او هرگز حاضر نبود برای لحظه ای اولوریس را مسئول ناکامی ها بداند . و برای همین دست آخر شخصا تصمیم گرفت به هایت هاوس یا همان فانوس دریایی برود . و آنجا کجاست ؟ جایی که بیماران روانی را شستشوی ذهنی می دهند و آنان پس از این فرآیند دیگر یک زندگی نباتی دارند مثل همان جک نیکلسون در سکانس پایانی  دیوانه از فقس پرید شاهکار میلوش فورمن . به تعبیری ، تدی دنیلز یا همان اندرو لیدیس تصمیم گرفت مثل یک مرد خوب بمیرد . زندگی نباتی برای او حداقل چنین ارمغانی بهمراه داشت . در این نوع زندگی نه از جنون خبری هست و نه از نفرت . حتی حقیقت وارونه نیز به آن راه ندارد . تنها عشق ابدی او به همسر و کودکانش به این دنیا ورود می کنند و این برای تدی مهمترین ترین است.
به نام خدا.اولا این فیلم یکی از زیباترین فیلم های تاریخ سینما است.اما برای فهمیدن موضوع این فیلم باید حداقل 8 بار فیلمو ببینی که من بیش از 10 بار دیدم.این فیلم یک نکته نداره بلکه صدتا نکته داره اما دو حالت بیشتر نداره.لئو یا یک بیمار روانی هست یا یک مارشال یا همان کاراگاه؟اونایی که میگن روانی نیست پس فیلو زیاد ندیدن.نگته هایی که باعث میشه بفهمییم که لئو یک بیمار بوده عبارتند از: 1-بازرسی از بیمار زن که همسرشو با تبر کشته بود وقتی لئو در مورد دکتر شیهان ازش میپرسه اون به همکار لئو نگاه میکنه و از ترسش میگه آدم خوبی هست یعنی اون زنه میدونه که همکار لئو همون دکتر شیهانه نکته بعدی صحبتهای جرج با لئو هست که میگه همه این کارا به خاطره توئه و این یک بازی هست یعنی همه میدونن تو یک بیمار روانی هستی ولی به خاطر اینکه تو رو درمان کنن از شیوه ای استفاده کردند که توهمات تورو نقش بازی کنن.نکته بعدی کارهای عجیب غریبی که میکنه مثلا بدون هدف یک ماشینی رو منفجر میکنه.یک نکته هم در زمان یک ساعت 33 دقیقه اتفاق می افته که همون زن بیمار که همسرشو کشته با تبر به لئو به حالت تمسخر میخنده که بابا تورو دارن بازی میدن تو یک بیمار هستی نه مارشال و یک نکته دیگر در مورد اسمهایی که لئو به کار میبره همشون حروفاتش یکیه یعنی این اسمها اصلا وجود نداشته و دکترها این اسمهارو اختراع کردند تا وقتی لئو نتونست به شخصیت اصلیش برگرده بگن که این اسمها جعلیه و داستانت اصلا حقیقت نداره.چون ریرنویس فیلمو الان ندارم بقیه نکته ها یادم رفته ولی نکته ای که خود به تنهایی ثابت میکنه که لئو یک بیمار هست در آخرین سانس اتفاق میافته جایی که دکتر شیهان و لئو با هم صحبت میکنن و لئو میگه من از اینجا فرار میکنم دکتر شیهان برمیگرده و با ناراحت سرشو با علامت تکون میده به دکترها و همه ناراحت میشن که این همه نقش بازی کردند و لئو بازم درست نشد.......

به نظرم یا فیلم رو با دقت ندیدید یا قبل از دیدن فیلم تحلیل شخص خاصی روی شما تاثیر گذاشته، چون برداشت کاملا غلطی از فیلم داشتید
:)
سلام. وقتی شما یک عینک تیره به چشم میزنید، همه جا رو تیره می بینید، این درست نوع نگاه شماست؛ وقتی آماده اید که همه چیز را به فراماسونری ربط بدید خیلی سریع این کار را می کنید. پیش نهاد می کنم نقد سایت زیر رو بخونید که بسیار به بنده کمک کرد و بسیار مفید است:
http://moviereview.persianblog.ir/post/41/
کلا فیلم خوبی بود ، کاملا بدیهیه ...
اما یه دید دیگه ای هم که وجود داره اینه که مارشال قصه واقعا بیمار روانی شده اما نه به شکل حاد و چون کاراییشو به عنوان مارشال از دست داده میتونه تو یه سری آزمایشات روانشناسی مورد استفاده قرار بگیره ...
از توهماتش تو اوایل فیلم و سختی هایی که کشیده نمیشه بیماریش رو انکار کرد و از طرفی هم نمیشه نظامی ها رو انقدر مهربون دونست که بدون هیچ نفعی بیان و طرف و مداوا کنن ...
نقد خوبى بود و جالب!
بعضى ها نمیتونن دید کلى نسبت به فیلم داشته باشن و این موضوع رو بفهمن که اگه مارشال روانى بوده پس نکته فیلم کجاست؟ فقط داره یه داستان ساده تعریف میکنه واست!؟
اصلا اگه بخواى از این دید نگاش کنى که مارشال روانیه نمیشه اصلا جزو آثار سورئال دسته بندیش کرد و فیلم میشه یه فیلم معمولى و یه داستان معمولى که بى هیچ محتواى خاصى روایت میشه.
اگه به اندازه کافى فیلم هاى حرفه اى و با محتوا دیده باشیم مثل فیلماى دیوید لینچ و از این دست خواهیم فهمید که داستان فیلم هایى که اینقد روشون کار میشه به همین سادگى و بدون اینکه محتوایى در پشت پرده باشه روایت نمیشن.
و بازم میگم نقد درست و محکمى بود و خوب تفسیر کرده بود
با درود
با سلام و عرض ادب خدمت سرکار خانم فضیلت پور
ببخشید ممکنه نظر من طولانی باشه ولی خواشمندم که بخونیدش و نظرتون رو بنوسید.
در ابتدا باید عرض کنم که بنده سال هاست درگیر سینما هستم و فیلنامه نویس و تدوین گرم و در ابتدا ، قصد نظر دادن نداشتم ، منتها بعد از خواندن کامنت ها بر آن شدم که نظر خودم رو در راستای مطالبی که گفته نشد بگم و این موج دخالت انبوه در این رشته بر آنم داشت که به چند موضوع اشاره کنم.
شما به قول خودتون این برداشت آزادتون را در سال 92 نوشتین که میشه سال 2013 میلادی. این فیلم در فوریه ی سال 2010 اکران شده و من این فیلم رو سال بعدش یعنی در سال 2011 که می شه سال 90 شمسی دیدم و اون موقع هم اکثر نقدهایی رو که می خوندم از جمله راجر ایبرت ، تحلیلی سینمایی از این فیلم داشتن که اغلب هم مثبت بود. 
نمی دونم چرا پس از گذشت سه سال از اکرانش این نقد رو نوشتین و شاید هم این فیلم رو دو سال پیش تماشا کرده باشین؟! (شاید بگین که همواره می شه بعد از گذشت 50 سال در مورد همشری کین باز هم نقد نوشت و ربطی به زمان نداره) منتها چیزی که منو دوباره درگیر این فیلم کرد (پس از پنج سال) ، اون هم نوع سبک تصویری اسکورسیزی در این فیلم بود و من حتی یک نقد معقول هم در این باره نتونستم تو سایت های ایرانی پیدا کنم و این خیلی عجیبه! نمی دونم تحصیلات شما مربوط با سینماست یا نه؟ ولی کسانی که راجع به سینما نظر می دن (شما رو عرض نمی کنم) ، سینمایی نیستن و حتی مخاطب حرفه ای هم نیستن که همین خودش می تونه حائز اهمیت باشه (مخاطب حرفه ای بودن) نظر دادن راجع به هر فیلمی ، کار راحتی نیست ، به خصوص نوشتن نقد!
نقد فیلم های آلفرد هیچکاک بعد از دهه ها دوباره بر سر زبان افتاد توسط ژیژک ، چون بسیار پیچیده تر از چیزی بود که بهش فیلم بگیم.
ما ابتدا به هر فیلم در قالب سینما بنگریم و اگر تونستیم موفق باشیم ، به موضوعات و حواشی فیلم ، از دیدگاه فراسینمایی نیز می تونیم نگاه کنیم و آن وقت ، دیگه این قدر جسورانه نظر نمی دیم.
مخاطب من صرفا شما نیستین چون نمی دونم مدرکتون یا زمینه ی کاریتون مربوط به سینماست یا نه؟ 
 این سخن من رو به خیلی از دوستان هست که هرکسی بیاد راجع به رشته ای که در اون تحصیل کرده یا در زمینه اش فعالیتی داشته بی محابا نظر بده و بقیه رو متهم به سوادی نکنه و مهم تر از همه جنبه ی انتقاد داشته باشه و به یک خانم یا کسان دیگه توهین نکنه.
بیشتر از این نمی خوام حاشیه برم ، یک راست می رم سراغ فیلم و چند نکته ی ناگفته رو عرض می کنم.
در این که یه طرفه سراغ قاضی رفتین شکی نیست ، همچون کارآگاه خبره ای ، ابهام داستان بر سر دوراهی شیزوفرنی بودن کاراکتر اصلی یعنی تد یا اندرو یا مساله ی conspiracy یا توطئه ، را رازگشایی کرده و گزینه ی دوم رو انتخاب کردید.
دوست عزیزی به نام "آرشیدوک" در کامنت دوم خودش نقد بسیار زیبایی را نوشتن که نمی دونم از کجا برش داشتن که به چندین نکته ی زیرکانه اشاره کرد "نام قاتل اندرو لیدیس هست ، یعنی کسی که اورا با نام تدی می شناسیمش از ابتدای داستان ، حقیقت این اتفاقات رو درک کرده و توسط ناخودآگاهش به انکار مسئولیت اش در این وقایع پافشاری می کنه" اندرو لیدیس اسمی است که همسرش بارها تکرار می کند و می گه اون اینجاست. هیچ وقت توهمات انسان نمی تونن خبر از اتفاقاتی که در آینده ی نزدیک بر سر فرد می یاد رو بدن ، جز اینکه همه ی تجربیات و اتفاقاتی که بر سر فرد اومده را براش تصویرسازی می کنن.
من فقط در در چارچوب تصویر و داستان فیلم ، تیر خلاصی شلیک کنم در خصوص اینکه ، شما بعد شیزوفرنی بودن کاراکتر رو انکار فرمودین. در سکانسی که اندرو یا تد ماشین دکتر کاولی رو آتیش می زنه ، همسر و فرزندش آتیش نمی گیرن و این همون شدت بیماری کاراکتر رو نشون می ده که حتی در اوهام خودش هم دچار تردید و یک بی منطقی است از این حیث اونا باید در تصویر ذهنی اش می سوختن ، چون اون این کار رو کرد از دست تا از دست این توهمات خلاص بشه و این نشون می داد ، هیچ راه خلاصی وجود نداره و در ادامه بازهم همسرش رو می دید و از ابتدای فیلم هم این تصاویر از همسرش به عناوینی در ذهنش بود ، در تصویری که همسرش در آپارتمانشان (که دیدی به خونه ی کنار دریاچه شان داشت) تبدیل به خاکستر شد و این باز نشانی از به وقوع پیوستن همه ی اتفاقاتی بود که کاراکتر انکار می کرد.
در این که تد یا اندرو دچار بیماری بود نباید شکی داشت و این جاست که تصاویر به ما کمک زیادی کردند و این رو فقط می شه از دریچه سینما و تصویر پیدا نمود.
نیاز چندانی به رازگشایی از دیالوگ هایی که رد و بدل می شه نیست ، تصاویر بسیار گویا بود.
چون خونه ی راشلی که تد به دنبال پرونده اش اومده بود ، نمی تونست به صورت ناخودآگاه در رویاهای کاراکتر ، بی هیچ سابقه ای نقش بسته باشه.
نمی دونم این دلایل من براتون کافی بود یا نه؟
اما موضوع توطئه و خیانتی که شما به اون بسنده کرده و پرداختین  ، در واقع به قول اون دوستمون ، از هر دو منظر بایستی به داستان توجه نمود.
تا حدودی با حرفای شما موافقم ، از جمله در مورد رسانه ، القا و ...
اما باز هم ساده نمی شه گذشت از این موضوع ، این بعد دیگر رمان یا داستانیست که به قلم دنیس لهان نوشته شده و به دستمایه ای برای ساخت فیلم اسکورسیزی بدل گشته است.
تنها سهم اسکورسیزی از این فیلم تصویرپردازی ، دکوپاژ و تدوین این داستان هست. اندک دخل و تصرفی در روند فیلنامه و دیالوگ ها صورت گرفته که نشان از محافظه کاری اسکورسیزی داشته و شاید همان نکاتی که تا حدودی شما اشاره نمودید ، کار خود اسکورسیزی و لتا کالوگریدیس (فیلمنامه نویس) باشد.
پس ، هالیوود قصدش از ساختن این رمان پرفروش چه بود؟ این دقیقا تکرار همان چیزیست شبیه به قدرت نمایی و پیامی به مردم آمریکا و جهان. پیامی که از این مجموعه بارها در فیلم هایی چون matrix , inception , vanilla vanilla  sky , minority report و دیگر آثار مشاهده کردیم.
تسلط بر ذهن ها و تعیین مسیر زندگی انسان ها از طریق اهرم های متفاوت به هر طریق. در گزارش اقلیت از طریق چشم ، در ماتریکس از طریق برنامه نویسی و ... ، در آسمان وانیلی از طریق رویا و در فیلم تلقین یا 
inception از طریق القا به ناخودآگاه.
بحث اخیر شنود مکالمه ها در آمریکا و اروپا از جمله مکالمات آنگلا مرکل ، خود تا حدودی بیانگر واضح این مساله هست.
بقیه موضاعات رو شما و دوستان از این منظر داستان 
بهش اشاره کردن و من نمی خوام تکرار کنم ولی حضور یک نظامی (اگه اشتباه نکنم واردن بود اسمش) در یک تیمارستان معمولی که  مریض شون رو دارن با اختیارات قابل ملاحظه ای با سناریوسازی درمان می کنن ، نشان از همان حضور قدرت همیشگیست و این جزیره دقیقا همون نماد چیزی که راشل سولاندو در توهماتش بهش می گه هست و همه ی این ها زمینه سازی ذهنی اندرو یا تد هست که خود سابقه ی نظامی داشته و در جایی شبیه معبد به دکتر شیهان یا همون چاک اسرار واقعی و بی رحمانه ی جنگ و ... رو توضیح می ده  و نشون می ده که بی اعتمادی او به اطرافیان و اتفاقاتش کاملا درسته ، ولی  چرا صحنه ی غار رو می گم توهمه ، چون راشل می گه سیگار ها هم آلوده به مسکن و ... هستن که از نظر داستانی یک خیال پردازی و کاملا اغراق آمیزه و طعنه ایست در واقع به ماهیت اصلی خود سیگار که چگونه هم از نظر سود تجاری و هم از نظر کنترل جمعیت وارد زندگی انسان ها شد با نام مسکن.
خانم فضیلت پور ، نمی دونم تا حالا چند سطر نوشتم و این که اصلا تونستین همشونو بخونین یا نه؟
ولی از اینکه چشم و سر شما و دوستان رو به درد آوردم ، پوزش می خوام ، هیچ قصد جسارتی به شما یا بقیه نداشتم و فقط در تکمیل  برخی مسائل خواستم کمک کرده باشم.
جمع بندی : می شه گفت اندرو یا تد  (به نوعی نه قهرمان و نه ضد قهرمان) داستان در قالب یک شیزوفرنی یا سایکو (که یک مثل قدیمی می گه حرف راست رو باید از بچه یا دیوونه شنید)با سابقه ای نظامی بسیاری از مسائل بغرنج جهان رو بازگو می کنه و به نوعی این فیلم یا داستان هم به میخ می زنه و هم به نعل ، هم می شه گفت راستای منافع سیستم هست و هم ضدسیستم و یک تعادل تقریبی رو بین این دو موضع می شه حس کرد.
و محیطی رو نشون می ده که از چهار گروه تشکیل شده : 1.پزشکان یا روانشناسان (در واقع همان نماد دانشمندان هم می شه پنداشت ،  مثل اوپنهایمر) تئوریسین هایی می باشند که بالاجبار یا بالاختیار آلت دست رده های بالا هستند (در سکانسی دیوانه ای که ادعا می کند لیدیس هست ، راجع به بمب نیتروژنی  و خطراتش حرف می زند) 2. نظامیان که مجری دستورات هستن 3. کارکنان که به نوعی تدارکات چی هستن 4.بیماران که همان مردم عادی و قربانیان داستان هستند / که همه کاراکترها کمتر خوشونو به چشم میارن و 
به نوعی سیاهی لشکرهایی هستن تا تد یا اندرو به تنها گزینه اش تن بده که یک زندگی بی حس و عاطفه و بی روح بود (که همان زندگی یا ورود به دنیای ماشینیست)
با سپاس از جنابعالی
kamelan vazeh va moshakhasse ke ted bimar nabood,raees timarestan chetor mitoonest az riztarin joziate un hadese khabar dashte bashe ke be ted bege chera khis shodi azizam?daghighan jomlei ke ted be zanesh mige vaghti ru taab neshaste

خدا شفات بده دلواپس
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
منتقد ساندیس خور باید جنایتهای خمینی **** رو هم میگفت تا حسابی رو اعصابت رژه میرفت درود بر هر چی اسرایلی که در *** *** ****** **** *******
پاسخ:
سلام
اصلا نظرت خیلی بی ربط بود.
اسم خودت رو گذاشتی آزاد، درحالیکه تو بنده ی همون اسرائیل جنایتکار هستی!!!
سلام عرض میکنم خدمت تمامی عزیزان. بنده به شخصه به نظرات تمامی دوستان احترام می زارم و معتقدم هر کس اجازه داره نقد خاصه خودشو داشته باشه. با تمامی احترامی که نسبت به شما دارم باید بگم که هیچ توجهی به صحنات ریز فیلم شما نکردید. کافی بود یک بار دیگه فیلم رو می دیدید که به نکات ظریفه فیلم می رسیدید. در ابتدای فیلم تدی دانیلز(دیکاپریو) در حال شستن دست و صورتش هست و در همون حالت ناگهان یاده خاطره ای میوفته و حالش بد میشه! کارگران خیلی واضح داره نشون میده که یه اتفاق خاصی مرطبت با آب برای تدی افتاده و او خاطره ی خوشی از آب نداره(همون سکانسی که بچه هاشو داشت از روی آب ور میداشت) و بعدش در هنگام ورود به جزیره تمامی سربازان غضب آلود به تدی و چاک نگاه میکنند. تدی از مسوول اونجا میپرسه که شما همیشه اینقدر عصبانی هستید؟ و مسوول میگه که ما همه عصبانی هستیم!! اینجا هم اشاره داره که سربازا میدونند که دارن یک کار بی هدف انجام میدن تا تدی باور کنه که به عنوان یک مارشال اونجا اومده. وقتی سمته در ورودی میرن نشون میده که تدی به حصار های زندان نگاه میکنه و به چاک میگه که من قبلا حس میکنم که اینجا رو دیده ام. این هم داره نشون میده که تدی قبلا این مکان رو دیده و در آن حضور داشته. بسیاری از ببنندگان لین فیلم معتقد هستند که اون صحنه ای که سولاندو رو تو غار میبینه و اون دیالوگ ها رد و بدل میشه تمامی داستان رو مطرح میکنه. و البته حق هم دارن و این هنر کارگردان رو میرسونه. در واقع در پایان فیلم و اونجایی که تدی رو میخوان به فانوس ببرن تا بخشی از مغزش رو جدا کنند، اسکورسیزی میتونست سولاندو رو در یک نما دوباره در غار نشون بده تا ایهام فیلم فوق العاده زیاد بشه. اسکورسیزی این کار رو نکرد و این میتونه مستندی باشه که سولاندو تخیلی بیشتر نبوده. و اینکه نکته رو هم بگم که اون صحنه ای که تدی به طور ناگهانی وارد جلسه ی اعضای حراست زندان و رئیس زندان میشه تدی یک سوال در مورد آندرو لیدیس از رئیس زندان میکنه و یکی از اعضا جلسه با یک ریز خنده میگه که قانون چهار! همون چهار تا اسمی که در پایان فیلم رئیس زندان به تدی نشون میده که از یک حروف تشکیل شده اند! تمامی اینها شواهدی هست که نشون میده تدی و در واقع آندرو لیدیس یک بیمار روانی بوده که به مدت دو سال در اونجا بوده. اون صحنه ای هم که با کشتی وارد میشند به علت اینکه آندرو لیدیس میخواست این موضوع رو اینکار کنه که زنش رو کشته به راحتی هرچه تمام تر موضوع رو باور میکنه و قبول میکنه که داره برای یک پرونده به اونجا میاد. ولی اینم بدونید که اون تا قبل از اینکه زنشو بکشه واقعا یک مارشال بوده و بعد از اول به زندان فرستاده شده. موفق و سر بلند باشید
تا یادم نرفته اینم بگم که زمانی که داشتن وارد زندان میشدن تفنگ هاشون رو ازشون گرفتن. در اون صحنه دیکاپریو به راحتی تفنگش رو تحویل میده ولی چاک نمیتونه تفنگ رو دربیاره و مجبور میشه تفنگ رو با جاش تحویل بده! این نشون میده که واقعا چاک یک مارشال نیست و تنها داره برای دیکاپریو نقش بازی میکنه. موفق باشید
دوست عزیز آقا رامین نقدتون رو دوست داشتم فقط خواستم بگم که تدی ماشین رو منفجر کرد تا هواس سربازا پرت بشه و خودشو به فانوس برسونه. الکی منفجر نکرد ماشینو برادر.
سلام. آگه فقط یکبار دیگر فیلم رو نگاه کنید متوجه میشوید که توی بیمار بوده و همین فیلم صحنه سازی بوده تا بلکه این درمان به. 
نکات زیادی هست که بیشترش رو دوستان گفتن من هم این اضافه میکنم که
سرباز ها اول فیلم دنبال کسی نمیگردن
کفش های فرد گمشده که زنه  مردونه است که در حقیقت کفش های خود تدیه
چطور ممکنه که به دکتر فراری رو پیدا نکند؟ مگه میشه؟ 
و دلایل دیگر که باعث میشه که این مساله ثابت بشه که توی بیمار بوده و در طول فیلم ما دو بار بازی میخوریم. 
هر کسی را بهر کاری ساختند. عزیزم اگه دانش نقد نداری کسی مجبورت نکرده یه فیلم با مایه های روانشناختی رو اینقدر سطحی نقد کنی. شما اگه به همون انذار و تبشیر در مورد حجاب خانمها بسنده کنی دینتو ادا کردی. مسائل پیچیده تر رو بذار به عهده افراد باهوش تر
پاسخ:
چرا فکر کردی من نقد کردم؟ خوبه که نوشتم برداشتی آزاد از فیلم ...
نمی دونم چرا انقدر بت بر خورده!!! 
متاسفم برای دیکتاتوری ای که دارید!

من تازه این فیلم رو دیدم جالب بود

نقدتون عالی بود

منم چند تا نکته از فیلم گرفتم
1-اونجا که تدی خواب میدید زنش اتیش گرفت و تو دستاش خاکستر شد ، اگه دقت کنید از شکمش هم خون میومد و  همیشه رویاهاش متناقض با همدیگه بود یعنی تحت تاٍثیر دارو یا روانگردان بود
2 – کراوات . اتیش زدن ماشن باهاش و اینکه از اول فیلم باهاش بود
3- زخم پیشونی که از اول فیلم باهاش بود و وقتی دوش گرفت چسب رفت و جای زخم موند که اینا نشون میده که اتفاقات تو چند روز افتاده نه چند سال
4- لباس هایی که با اونا رفت تو برج فانوس دریایی لباس زندانی ها نبود
5 اول فیلم اون نوشته که با مضمون قانون چهارم بیمار 67 …… رو عمدا گذاشته بودن که تو ذهن تدی بکارن که اندرو بوده
6-اخرین کلمه ای که تو فیلم کفته شد کلمه تدی بود
7- و دیالوگی که در برج فانوس دریایی بین سه نفر زده شد:
لستر شیهان: اگر در این مورد شکست بخوریم تمام کارهایی که اینجا میکنیم زی سوال میره همه کارها
دکتر کاولی: ما در خط مقدم یه جنگیم ،اندرو و الان همچی به تو وابسته است