گفتنی ها

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها

امر کن بی خانمانت می شویم
راز بگشا محرمانت می شویم
تو سلیمان جهانی رهبرم
هدهد نامه رسان ات می شویم

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد فیلم» ثبت شده است

۰۳:۱۹۰۶
دی

فیلم Lusy آنطور که می باید، حرفه ای ساخته نشده بود. مخصوصا ابتدای فیلم که وقتی لوسی مجبور می شود چمدان را به هتل ببرد یک هویی صحنه فیلم عوض می شود و موش درحال افتادن در تله را نشان می دهد. به نظر خیلی ناشیانه می رسد ولی احتمالا مثل آن سبک مسخره فیلم برداری که نصف صورت طرف در کل screen نمایش داده میشد(و دائم دماغ طرف توی حلق آدم بود)، این هم می خواهد تبدیل به یک سبک جدید در فیلم سازی بشود، که کارگردان یا فیلم ساز یا هر کس دیگر بخواهد برای اینکه به ببینده بفهماند چه اتفاقی دارد می افتد از این تصاویر بی ربط وسط صحنه های فیلم بگذارد!!! بگذریم از اینها. در کل ظاهر فیلم و مطلب خیلی مهمی که در این فیلم گنجانده شده تصویری از یک کتاب پاره و بخشی سوخته در ذهنم متبادر می کند که مطالب خیلی مهم و علمی در آن نهفته است. اینکه سبک فیلم سازی چه است و صحنه های اکشن چطور هستند و چیدمان اتفاقات چگونه است، و اینکه نقص های داستان (از جمله اینکه یک چمدان از ابتدای فیلم یک هویی از کجا سر در می آورد؟!!!) چیستند و ... موضوع این نقد نیست. موضوع محتوای اصلی فیلم است که در کل شاید از این فیلم یک ساعت و اندی دقیقه ای، فقط پنج دقیقه و یا کمتر درباره آن دیالوگ شده بود!

صحبت سر میزان استفاده انسان از توانایی های مغزش است. می گویند دانشمندان تحقیق کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که بشر امروزی تنها از 2 الی 3 درصد از توانایی های مغزش استفاده می کند. مطئنا درست است که ما امروز قادر به استفاده از تمام ظرفیت مغزمان نیستیم. وگرنه بعد از این قدمت طولانی مدت زندگی روی این کره خاکی خیلی بیشتر از 2 حرف از علمی که 27 حرف دارد را کشف می کردیم. اشاره ام به حدیثی از امام صادق است که می فرمایند: «علم و دانش 27 حرف است و همه آنچه پیامبران آورده اند تنها 2 حرف آن است و مردم تا کنون جز با آن دو حرف آشنایی ندارند. هنگامی که قائم ما قیام کند، 25 حرف دیگر را بیرون آورده و در میان مردم گسترش می دهد و آن دو حرف را نیز به آنها ضمیمه ساخته و مجموع 27 حرف را منتشر می کند»(بحار الانوار، ج52، ص 336) توضیح اینکه درست است که امام صادق بیش از 1000 سال پیش می زیسته و اکنون علم و دانش خیلی نسبت به آن موقع پیشرفت کرده است، اما در ادامه حدیث وقتی می گوید وقتی امام زمان قیام می کنند، بقیه علم را به مردم می آموزند، این معنی اش این است که تا ظهور امام زمان هنوز همان دو حرف از دانش برای مردم شناخته شده است. و حتی به نظر من بشر امروزی حتی توانایی درک این را ندارد که سبک زندگی بشر پس از ظهور امام زمان چگونه خواهد بود. تصورش سخت است وقتی این حدیث را می خوانی: امام صادق (ع) می فرمایند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، خداوند قدرت شنوایی و بینایی شیعیان ما را افزایش می دهد، به گونه ای که آن حضرت از فاصله یک برید(چهار فرسنگ) با شیعیان خود سخن می گوید و آنان سخن او را می شنوند و او را می بینند، درحالیکه او در جایگاه خود قرار دارد.»(بحار الانوار ج 52 ص 336) شاید بگویید خب با تلفن همراه نسل یا چهار با هم صحبت می کنند، ولی وقتی در ابتدای حدیث می گوید که خداوند قدرت شنوایی و بینایی شیعیان را افزایش می دهد، معلوم می شود با استفاده از وسیله ارتباطی نیست، در ضمن با تلفن همراه تا مسافت های خیلی طولانی تر می توان ارتباط بر قرار کرد. پس معلوم می شود انسان ها در آخر الزمان دارای قدرت ها ذهنی و جسمی بسیار بالاتر از حالا هستند که این یکی از هزاران ره آورد حضور شناخته شده امام معصوم در میان مردم است.

حالا آمده اند فیلمی ساخته اند که بگویند توانایی ذهن بشر فلان است و فلان است، بشر اگر از فلان درصد از توانایی مغزش استفاده کند می تواند موج های تلفن همراه را ردیابی و شنود کند، می تواند دیوار حایلی بسازد و از خودش دفاع کند و یک زن با یک بشکن(!!!) 30 نفر مرد قوی هیکل را از پای در بیاورد! جالب است که لوسی با مصرف ماده ای که در دورانی جنینی موجب رشد استخوان ها می شود اکنون این همه توانایی ذهنی را کسب کرده (اینکه همان ماده ای که استخوان ساز است، سلول های مغز را هم توانمند می کند و اصولا سلول های مغز چه ربطی به سلول های استخوان دارند را نمی دانم! از آن دروغ های شاخدار سیزده بدری است!)، اما نمی تواند در یک چشم به هم زدنی برود پیش پروفسور نورمن تا دانشش را در یک حافظه خاص و درخشنده ی مجهز به پورد USB به عنوان انتقال دانش به او بدهد! منظورم این است که نمی تواند طی الارض کند و خیلی سریعتر از 12 ساعت نزد پروفسور نورمن برود. 

از همه جای فیلم خنده دارتر بخش انتهایی فیلم است، که بعد از اینکه توانایی مغز لوسی به 100 درصد می رسد، وقتی پلیسی که چند لحظه پیش عاشقش شده سراغش را می گیرد، پیامی روی صفحه موبایلش دریافت می کند از سرکار خانم لوسی، که من همه جا هستم! من اینگونه برداشت کردم که با توجه به اینکه قبل از این لوسی عنوان کرده بود که «ما هیچوقت واقعاً نمی میریم» می خواهد اینگونه به بیننده القا کند که وقتی بشر بتواند از 100 درصد از توانایی مغزش استفاده کند می تواند (نعوذ بالله) خدا بشود. و یا خدا هم بشری است که بر حسب اتفاق (تاکید می کنم بر حسب اتفاق) توانسته از 100 درصد توانایی مغزش استفاده کند. البته این برداشت من است. 


فاطمه فضیلت پور
۱۶:۲۷۰۳
آبان

با دیدن فیلم سینمایی شاتر آیلند (Shutter Island) که از نمادهایی چون پرچم آمریکا، چشم جهان بین، آبلیسک، عقاب معروف و ... همچون دیگر فیلم های هالیوودی دیگر بی نصیب نمانده است؛ مرا به یاد فیلم اینسپشن می اندازد. تلقین آنچه من می خواهم به ذهن تو. شاید بگویید این دو فیلم هیچ ربطی به هم ندارند اما کمی صبور باشید و تحلیل زیر را بخوانید.

قبل از اینکه بخواهم نظر خودم را درباره این فیلم بگویم، چند نقد درباره این فیلم را خواندم. و متاسفانه متوجه شدم هیچکدام از نقدها پیام اصلی فیلم را متوجه نشده اند و به بیان دیگر بازی خورده اند.

و اما جریان فیلم اینگونه است که:

مارشال آمریکایی به نام تدی دنیلز (که لئوناردو دیکاپریو نقش او را بازی می کند) به دلیل اینکه درباره جریانات جزیره شاتر پرس و جو و کنجکاوی می کند و از آنچه که نباید مطلع می شود، باید از صحنه ی نظامی آمریکا حذف شود. اما به دلیل اینکه یک مقام نظامی است و نمی توان او را به همین راحتی حذف کرد دولت تصمیم می گیرد با انگ دیوانگی او را (که از اسرار آگاه شده) حذف کند! بنابراین سناریویی برای او طراحی می کنند که در آن مارشال ماموریت دارد در جزیره شاتر به دنبال زنی به نام راشل سولاندو بگردد که به شکل اسرار آمیزی مفقود شده است!

اما جزیره شاتر کجاست؟ و اسرار آن چیست؟

پاسخ این سوال در یک صحنه فیلم توسط همان راشل سولاندوی گم شده که در غاری در همان جزیره از دست ماموران جزیره فرار کرده است داده می شود. راشل سولاندو خودش رو اینگونه معرفی میکنه: قبل از اینکه بیمار اینجا باشم، اینجا کار می کردم، من یه دکتر بودم...؛

و بعد شروع به بیان واقعیت ها می کند: «وقتی بهت انگ دیوونگی بزنن بعد هرکاری بکنی دیوونگی محسوب میشه.» او به مارشال میگوید: «باهوشتر از چیزی هستی که به نظر میای و این اصلا چیز خوبی نیست!» این دو گزاره که تقریبا ربط مستقیمی به موضوع مکالمه ندارد و در واقع نتیجه نهایی مکالمه است که در ابتدای مکالمه بیان می شود! و در ادامه راشل می گوید: «من در مورد حمل داروهای روانپزشکی سدیم دار به این جزیره پرس و جو کردم، درباره عمل های جراحی که در این جزیره انجام میشه سوال کردم، تا حالا اسم عمل جراحی خارج کردن قسمتی از مغز رو شنیدی؟ روی سر بیمار دستگاه شوک الکتریکی می ذارن، بعد با یخ شکن از طریق چشم تعدادی از عصب ها رو خارج می کنن، اینطوری بیمارها رو مطیع خودشون می کنن، سربراهشون می کنن، این وحشیانه است، بی وجدانیه!» و بعد درباره کنترل کردن مغز انسانها صحبت می کند و این بخش از مکالمه دقیقا همان چیزی است که مرا به یاد فیلم اینسپشن می اندازد: «اگه بتونی مغز کسی رو کنترل کنی چه اتفاقی می افته؟ انسانی می سازی که عشق و دلسوزی رو درک نمی کنه... کره شمالی ها روی زندانی های جنگی آمریکا این کار رو کردند، اونها سربازها رو به خیانتکارهایی تبدیل کردند که کارهایی می کنند که هیچ انسانی انجام نمی ده. رسیدن به چنین نتیجه ای سالها زمان می بره، پنجاه سال بعد مردم برمیگردن و به اینجا نگاه می کنن و میگن همه چیز از اینجا شروع شد. نازی ها از یهودی ها استفاده می کردند، شوروی از زندانی هاش در گولاک، و ما روی بیمارها آزمایش کردیم در جزیره شاتر.»

همه معماهای فیلم در این مکالمه حل می شوند. راشل واقعیت های دنیای کنونی را بیان می کند، عمل جراحی روی مغز انسان ها همان تسخیر فرهنگ همه ی ملتها ست که از راه چشم و بوسیله ی یخ شکن که همان رسانه است انجام می شود. (در این فکرم که چرا رسانه را به یخ شکن تشبیه کرده اند) و بخش هایی از مغز را بیرون می آورند، این بخش ها همان قوه ی تحلیل مسایل و بصیرت است. آنها از طریق رسانه های خود بصیرت را از مردم می گیرند و مردم را مطیع و سربراه خود می کنند.

در پایان این فیلم می بینیم که یکی از مسئولین این تیمارستان به مارشال می گوید ما روی این پروژه خیلی هزینه کرده ایم و اگر تو با ما همکاری نکنی پروژه شکست می خورد و هزینه ها بی توجیه می ماند! و از مارشال خواهش می کند که با آنها همکاری کند. بعد به ذهن مارشال گزاره هایی  را تلقین می کند که مارشال باید آنها را بپذیرد. و به عنوان گذشته ی خودش در ذهن خودش جانشنین واقعیت های پیشین کند، از جمله اینکه او نامش تدی نیست و زنی داشته که بچه هایش را کشته و خودش هم زنش را به قتل رسانده و دچار اختلالات روانی است و به همین دلیل است که در این جزیره زندانی است. در فیلم نشان داده می شود که مارشال در ظاهر نشان می دهد که پروژه آنها موفقیت آمیز بوده است و دروغ های تلقینی را پذیرفته است. ظاهرا مارشال مجبور است این کار رو بکند در حالیکه واقعیت را می داند. قبلا راشل به او گفته بود که همه این موضوع را می دانند اما هیچ راه فراری از این جزیره وجود ندارد. مجبوری بمانی و با همه چیز بسازی و بسوزی و هیچ راه دیگری وجود ندارد.

این همه چیزی است که می خواهند به انسان ها القا کنند: شما چه بدانید که تحت سیطره ی نظم نوین جهانی هستید و چه ندانید ، مجبور هستید با این سیستم کنار آمده و آنرا بپذیرید. این همان چیزی است که به مغز انسان ها می خواهند القا کنند!

در مکالمه ی افشاگرانه ی مارشال و راشل شوروی و کره ی شمالی که دشمنان قدیمی آمریکایی هستند مورد غفلت قرار نگرفته اند. و آنها را افرادی خشن و بی وجدان معرفی می کنند. همچنین نازی ها که دشمنان یهودی ها هستند. و این وسط کارگردان از مظلوم نمایی اسرائیلی ها هم غافل نمی شود. چرا که بازهم داستان قدیمی مظلومیت یهودی ها که توسط نازی ها مورد ظلم قرار گرفتند یادآوری می شود. می خواهند انقدر این موضوع را تکرار کنند تا بالاخره همه باورش کنند.

فاطمه فضیلت پور