گفتنی ها

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها را باید گفت

گفتنی ها

امر کن بی خانمانت می شویم
راز بگشا محرمانت می شویم
تو سلیمان جهانی رهبرم
هدهد نامه رسان ات می شویم

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

۱۲:۴۲۰۹
تیر

بنده ی خدا میخواست سر بحث را درباره ی موضوع خروج از دین و ارتداد باز کند و مثلا به قول خودش به چالش بکشد، 

گفت: حالا من که مسلمان نیستم باید اعدام شوم؟

گفتم: مطمنی که قبلا مسلمان بوده ای؟

بیچاره ماند ...

خدا خوبان درگاهت را مسلمان و بلکه مومن بمیران

فاطمه فضیلت پور
۱۴:۰۶۳۱
مرداد

چند روز پیش رفته بودم فروشگاه خرید کنم. وقتی اجناس رو گذاشتم روی میز صندوقدار که حساب کنه، دیدم داره با صندوقدار بغلی (همکارش) درباره زلزله صحبت می کنه، یکیشون می گفت:«گفتن این پس لرزه ها حالا حالاها ادامه داره» همکارش جواب داد: «وقتی اینجوری میگن مطمن باش یعنی اون زیر میرا دارن یه کارایی می کنن، یه فعالیت هسته ای، یه کار اینجوری دارن می کنن»!!! منکه از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم که مردم این حرفها رو از کجا درمیارن و میگن، لبخندی زدم و پولمو دادم و اومدم بیرون، بیشتر وقتا نمیشه جواب اینجور حرفهای سطحی رو داد، آدم نیاز به یک جمله کوتاه و شیرفهم کن داره که بیشتر وقتا دم دستت نیست که بگی. ولی تو دلم موند که بگم:

بابا آخه این چه اظهار نظریه که می کنید؟! اینکه می گن این زمین لرزه ها فعلا ادامه داره، میتونه دلیل باشه که همچین اظهار نظری بکنید؟ آخه اطراف ایلام چه نیروگاه هسته ای هست که بخواد ایلام رو بلرزونه؟ نزدیکترین نیروگاه هسته ای به ایلام چند هزار کیلومتر با ایلام فاصله داره؟ کارشناسا و مهندسای زمین شناسی مملکت نشستن موضوع رو بررسی کردن به این نتیجه رسیدن که گسلی در منطقه هست که در حال جابجایی آرام هستش و انرژی زمین داره یواش یواش تخلیه میشه، حالا بده که انرژی زمین یهو تخلیه نشده که زیر آوارها دفن بشیم؟ حالا چون سقف تو سرمون خراب نشده باید همچین اظهار نظری کنیم؟ آخه ما چرا درباره حرفهایی که می زنیم ذره ای فکر نمی کنیم؟ واقعا من در عجبم!!!

فاطمه فضیلت پور
۱۵:۰۳۲۸
مرداد

یک دو روز گذشته، زمین زیر پایمان لرزید و حال آدمها را برای چند ثانیه دگرگون کرد! خب طبیعتا هنگام زلزله اولین احساسی که به آدم دست می دهد حس ترس زیاد است، و هرکس در آن ثانیه ها به دنبال سرپناهی می گردد تا در امان باشد. اما عکس العمل همه ی افراد یکسان نیست، مثلا یک مادری که کودکی خردسال در خانه دارد، هنگام مواجهه با زلزله اولین چیزی که به ذهنش می رسد، امنیت کودکش است که می داند اگر به حال خودش رهایش کند توان دفاع از خودش و پناه گرفتن را ندارد. این مادر اولین کاری که می کند، در آغوش کشیدن کودکش و بعد پناه گرفتن است. وقتی زلزله تمام شد به حال خودم در آن ثانیه ها فکر کردم. دیدم اولین چیزی که به ذهنم رسیده این بوده که به دنبال یک چادری یا چیزی برای پوشش و حجابم باشم که اگر زنده ماندم و بیرون رفتم سرم بی چادر نماند! بعضی ها هنگام زلزله می گویند: «وااای، وااای»، بعضی ها می گویند: «الله اکبر» و خلاصه هرکس یک عکس العملی نشان می دهد و یک چیزی می گوید. یاد حرفهای یکی از علما افتادم که می گفت هنگام مرگ انقدر به آدم سخت می گذرد که آدم همه ی اعتقاداتش را فراموش می کند و فقط مواردی که درونی شده اند و ملکه ذهن آدم شده اند برای آدم باقی می مانند، مثلا اگر کسی یک تکیه کلام داشته باشد و در تمام طول عمرش روی اون کلمه تکیه کرده باشد هنگام وحشت قبر و سوالات نکیر و منکر همان را می گوید، پس بکوشیم کلمه ی «لا اله الا الله» ملکه ذهنمان بشود. وحشت قبر حال عجیبی است.

خوب است هرازچندگاهی زمین زیر پایمان بلرزد و یادمان بیاید که کجا هستیم.

فاطمه فضیلت پور
۰۰:۰۵۱۶
بهمن

ترم سوم انقلاب اسلامی داشتم. یک استادی داشتیم که حاصل جمع عجایب بود. تاریخ خوانده بود اما مثل عوام درباره تاریخ مملکتمان صحبت می کرد!!! یک عادت خنده داری که داشت این بود که نظرات شخصی اش را از زبان سوم شخص می گفت. مثلا می گفت: «بعضی ها می گن امام خمینی بخاطر زمین های پدری اش که به دست خان هایی که جیره خور پهلوی بودند تصاحب شده بود دست به قیام زد»!!! سکوت کردن دربرابر چنین ادعایی برایم خیلی سخت بود، و البته آن استاد پاسخ شنید. از استادی که تاریخ خوانده بود مطرح کردن چنین حرفی خیلی درد داشت. یکی دیگر از حرفهایی که سر کلاس مطرح کرد این بود که «این پیشرفت هایی که اعلام می کنند بعد از انقلاب به فلان پیشرفت رسیده ایم، معلوم نیست چقدر راست است، ما که پیشرفتی ندیدیم»!!! واقعا خیلی نامردی است که حرفهای کسانی که برای بهتر زندگی کردن تو تلاش می کنند باور نکنی ولی به جای آن حرفها و ادعاهای غلط عده ای که فقط برای وابستگی کشورمان به قدرتهای تروریسمی همچون آمریکا و اسرائیل نقشه کشیده اند و هدفشان براندازی نظام است، و هدفشان حذف کردن دین اسلام از زندگی ماست باور کنی، و بگویی آنها دروغ می گویند و اینها راست می گویند.

از این دست اساتید کم نداشته ایم. آن یکی استاد که مدعی بود که نباید عاشورا و تاسوعا را تعطیل باشد، و یا این یکی استاد که همین ترم گذشته سرکلاس می گفت ما کشور خیلی خیلی عقب مانده ای هستیم و هیچ پیشرفتی نکرده ایم، مردم ما خیلی بی فرهنگند و از این دست حرفها!!!

امروز از یکی از بخش های خبری سخنان آقای رییس جمهور را که در نشستی با حضور روسای دانشگاه های کشور -که اخیرا همگی طبق میل آنها تعویض شده اند- حضور داشتند شنیدم. و شنیدم که ایشان در بخشی از سخنانشان به سکوت دانشگاهیان انتقاد کردند!!! و مدعی شدند که بعضی از اساتید دانشگاه برای ایشان نامه نوشته اند و اعلام کرده اند که ... (احتمالا اعلام کرده اند جو خفقان است و آزادی بیان نیست و ازین حرفها) و تازه سخن از توافق هسته ای -حتی وندی شرمن هم معتقد است توافقی وجود ندارد- به میان آوردند که این توافق راه را برای صحبت کردن باز می کند!!! 

و سوالم اینجاست که: آقای رییس جمهور، چه کسی سکوت کرده است؟ اساتیدی که مثل شما فکر می کنند و یا آنها که به عملکرد شما انتقاد دارند؟ آقای رییس جمهور بر چه اساسی منتقدین خود را افراد کم سواد خطاب می کنید و موافقین و همفکران خود را همگی اساتید دانشگاه می دانید؟ و این کجای عدالت است که درباره منتقدین و همفکران خود اینگونه قضاوت می کنید.
شاید هم می خواهید با این تدبیر و کم سواد و بیسواد خواندن منتقدین خودتان، آنها را رسما از فضای انتقاد به دولت تدبیر و امید دور کنید. قبلا در نشست های تبلیغاتی که داشتید کم بودن روحیه ی انتقاد پذیریتان برای من یکی روشن شده بود. و اکنون با این ادبیاتی که درباره منتقدین خود دارید بیش از پیش اثبات کردید که تحمل انتقاد را ندارید.

همین مطلب در رهیاب نیوز

فاطمه فضیلت پور
۲۳:۳۲۱۲
بهمن

پنجشنبه بود و من و مادر و پدر قصد زیارت اهل قبور را کردیم. طبق معمول اول از همه رفتیم سر مزار مادر بزرگم. خدا رحمتش کند. یک حس درونی می گفت انگار منتظرمان بوده است. فاتحه ای خواندم و بعدش هم سوره یاسین. نگاهی به اطراف کردم دیدم چندین مزار هست که صاحبانشان افراد جوان و گاهی نوجوان بوده اند که بر اثر حادثه فوت شده اند. واقعا که چقدر مرگ نزدیک و نابهنگام است و من چقدر فراموشکار!

بعد از آن رفتیم سر مزار عمویم که قبل از اینکه اصلا من به دنیا بیایم به شهادت رسیده بود. گاهی با خودم می گویم ای کاش زنده بود، آنوقت من یک عمو بیشتر داشتم.

و مزار شهیدی که در همسایگی عمویم بود. مثل همیشه مادرش بر سر مزار نشسته بود و با تسبیح سفیدش ذکر می گفت. خیلی کم پیش می آبد بر سر مزار عمو بروم و او را نبینم. وقتی نگاهش می کنم چهره مادربزرگم در ذهنم تداعی می شود. سلام می کنم و با لبخندی شیرین پاسخم را می دهد. برای پسرش فاتحه ای می فرستم و با لبخندی از من تشکر می کند و در پاسخ برای عمویم فاتحه ای می خواند. انگار مرا می شناسد. می داند فرزند کدام پسر مادربزرگم هستم. یادی از هم مادربزرگم می کند. حتما با مادربزرگم کلی خاطره دارد. همیشه باهم می آمدند سر مزار پسرهایشان و حتما کلی هم باهم حرف می زده اند. حرفش که با من تمام می شود دوباره سرش را پایین می اندازد و به ذکر گفتن مشغول می شود. دلم می خواهد باز هم کنارش بنشینم. برایم حرف بزند. آخر خیلی شبیه مادربزرگم هست این بانوی صبر و پایداری. از او اجازه می گیرم برای گرفتن عکس، با اکراه جواب می دهد، اما بالاخره توانستم راضی اش کنم.


همراه با پدرم از کنار مزار تک تک شهدا عبور می کردیم. به چهره پدرم نگاهی انداختم، حس کردم دارد تمام خاطرات گذشته را مثل برق و باد مرور می کند. گاهی بعضی از این خاطرات را به زبان می آورد. این رفیقم در خیبر شهید شد. آن یکی برای شهادتش آرزوها داشت. این یکی دوستم همان است که خاطره اش را برایت تعریف کردم. همان که آماد گفت: «آقا اجازه برجکمان کنده شد!»


پاسدار رشید اسلام، شهید رضا پورعابد

بالاخره باید می رفتیم. از کنار قبور می گذرم و با خودم می گویم بالاخره من هم روزی باید بروم زیر همین خاک ها. تصورش سخت است. نمی شود از کنار این انقلاب بزرگ زندگی به سادگی گذشت. ای کاش حداقل هر روز که از خواب بیدار می شوم یادم باشد که مردنی هم هست، قیامتی هم هست و خدایی که نظاره گر است.

و ای کاش روی قبر من هم قبل از نامم بنویسند شهید ...

فاطمه فضیلت پور