من که هیچ وقت تا مجبور نباشم ساعت های بعدازظهر از خونه بیرون نمیام! ولی بالاخره یه روز مجبور شدم، با ماشین شخصی تو ترافیک یکی از خیابان های شلوغ گیر افتادم، ترافیک سنگینی بود، ناخودآگاه نگاهم به پیاده رو افتاد...
مدتی پیش تو دانشگاه کرسی آزاد اندیشی گذاشته بودند با موضوع حجاب. برای شرکت تو این کرسی برنامه ریزی نکرده بودم چون تو همون ساعت کلاس داشتم اما کمی زودتر از ساعت کلاس رسیدم دانشگاه، گفتم برم سالن آمفی تئاتر سری بزنم تا وقت کلاس. خب رفتم و دیدم که کرسی شروع شده. هرکسی می رفت بالا و نظر خودشو بیان می کرد. یکی مخالف و یکی موافق. یکی گفت همه باید آزاد باشند. هرکس رو توی قبر خودش می خوابونند و ازین حرفهای تکراری که خیلی هاشون با مبانی دینمون مغایرت داره. یکی رفت بالا گفت من زیاد کتاب خوندم، کتاب تورات و انجیل و قران خوندم، وصیتنامه امام رو تیتر وار خوندم و ... (اسم چند کتاب رو گفت که همشونو چندباره خونده) بابام نماز اول وقتش ترک نمی شه، خودم تو بسیج عضو نیستم اما هروقت کاری ازم خواستند بی منت براشون انجام دادند (نمی دونم منظورش از این حرف چی بود!) بعد برگشت رو به جمعیت و گفت الان موضوع جامعه واقعا حجابه؟ دارن با این حرفا گولتون می زنن، می خوان سرتون رو گرم کنند، چرا با موضوع عدالت کرسی برگزار نمی کنید، آیا مشکلات مملکت واقعا همین حجابه و بس؟ و ...
می شناختمش،
به پسرکی که می گفت هرکسی در نحوه لباس پوشیدن خود آزاد است گفتم:
ما در یک جامعه زندگی می کنیم، و از آنجا که انسان یک موجود اجتماعی است، برای هر رفتار یک قانون وجود دارد. مثلا برای رانندگی کردن شما مختاری هر ماشینی که دلت خواست بخری، اما باید حدود سرعت را نیز رعایت کنی، از لاین سمت راست نباید منحرف بشی و ...
چطوریه که کسی به قوانین راهنمایی و رانندگی محدودیت نمی گه و هرکسی این قوانین رو رعایت نکنه اشکالی نداره جریمه بشه، اما درباره پوشش این طرز تحلیل کار نمی کنه؟ شما اجازه دارید هر لباسی که می خواهید رو بپوشید اما باید حدود رو رعایت کنید. (و البته این حدود هم برای آقایون وجود داره هم برای خانم ها و همه هم می دونن که منظور از حدود چیه)
البته برای بررسی مسئله حجاب باید به پیشینه ی تاریخی ایت قضیه بپردازیم. هم خانم های محجبه ی ما برای باحجاب بودنشان پیشینه تاریخی و دلایل مستحکم دارند هم خانم های بدحجاب برای بی حجابیشان. سخن راندن درباره پیشینه تاریخی حجاب زمان زیادی می برد. اما پیشینه ی تاریخی بدحجابی زیاد طولانی نیست. کمتر از یک قرن است که بدحجابی را به جای تمدن و فرهنگ مدرنیزه به همه ی افراد جامعه قبولاندند. حرکت نرمی که آغاز شد گرچه از ابتدا با زور و باتوم و پلیس همراه بود اما در دراز مدت تاثیر خود را گذاشت و اکنون ما شاهد نتایج آن هستیم. متاسفانه!
شمس حجاب گنبد دوار، زینب است
بدر سپهر عصمت و ایثار، زینب است
محبوبه ی حبیه ی دادار، زینب است
مسطوره ی سلاله ی اطهار، زینب است
منصوره ی نرفته سر دار، زینب است
آمریکا به این دلیل که این جنگ را خیلی حیثیتی می داند در این تهاجم نظامی تمام توان خود را به کار خواهد گرفت، هم توان تسلیحاتی، هم توان تبلیغاتی، هم توان حیله و نیرنگ و نامرد بازی، و تمام شیطنت خود را به میدان می آورد، پس این جنگ که جهانی خواهد شد، حتی از دو جنگ جهانی گذشته هم جهانی تر خواهد بود و تعداد بیشتری از کشورها درگیر آن خواهند بود، جنگ سختی خواهد بود، بسیار سخت، خیلی نامردی در این جنگ هست، کسانی که می خواهند در جبهه ی حق در این جنگ سهیم باشند خیلی باید با بصیرت باشند.
و در اینجا سوالم از خودم این است: آیا لیاقت شهادت پای رکاب امام عشق را دارم؟
اَللّهُمَّ
اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ،
وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ
لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ،
وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
ترجمه: خدایا مرا از یاران و کمک کارانش و دفاع کنندگان از او و شتابندگان بسوى او در برآوردن خواسته هایش و انجام دستورات و اوامرش و مدافعین از آن حضرت و پیشى گیرندگان بسوى خواسته اش و شهادت یافتگان پیش رویش قرار ده.
پروردگار من، خدای مهربان من
کی می توانم شکر نعمت هایت را بجا بیاورم؟ هیچگاه.
صبوری و تحمل می کنی نافرمانی ها و ناشکری ها و عجول بودن هایم را، مهربانی و بعد از آنهمه ناشکری بازهم روزی ام می دهی، تشنه بودم و سیرابم کردی، گرسنه بودم و سیرم کردی، بیمار بودم و شفایم دادی، و بعد از این همه، از کرمت هیچ توقعی از من نداری، بخشنده ای و عذرخواهی ام را می پذیری، ستاری و عیبم را می پوشانی و آبرویم را حفظ می کنی اما من با آرامش خاطر بازهم گناه کردم و خیالم راحت بود که تو آبرویم را نمی ریزی. و تو دیدی و دم نزدی و بازهم صبوری کردی...
به قول دکتر شریعتی: «من در کلبه ی حقیرانه ام چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری، چرا که من چون تویی دارم و تو چون تویی نداری»!
وه که چه خدایی دارم من، چقدر خوبی، از خوبی ات زبانم بند می آید. و سکوت می کنم، و تو می دانی در دلم چه می گذرد. تو دانای بی همتایی و می دانی حاجتم چیست، توانایی و قدرت برآورده کردنش را داری. و من بنده ی ناتوان و حقیر و فقیر تو ام، بدهی کریمی، ندهی حکیمی، راضیم به رضایت، در هرحالی که دوست داری نگه دار مرا، اما نگاهت را از من نگیر که سخت محتاجش هستم.
آنروز که در من ننگری جهنم آغاز می شود، اگر مرا در جهنمت بیاندازی، فریاد برمی آورم که من این خدای مهربانی ها و خوبی ها را دوست داشتم و او مرا به این حال انداخت. پس نگاهت را از من نگیر، اگر درد می دهی، غم می دهی، قبول، اما نگاهت را هم می خواهم، می خواهم ببینم چطور می توانی بنده ات را در درد و غم نظاره گر باشی.
خدای مهربان من،
و اکنون آمده ام با کوله باری پر از گناه، اما امیدوار به رحمت و مهربانی و بخشندگی ات، ای مهربانترین مهربانان.